امروز جمعه , 18 آبان 1403

پاسخگویی شبانه روز (حتی ایام تعطیل)

5,000 تومان
  • فروشنده : Mohsen

  • کد فایل : 7339
  • فرمت فایل دانلودی : .docx
  • تعداد مشاهده : 3.7k
  • فرمت فایل اصلی : word
  • تعداد صفحات : 199

دانلود غزلیات سعدی

دانلود غزلیات سعدی

0 3.7k
لینک کوتاه https://farzinfiletarhdarsmellirdarsifile.pdf-doc.ir/p/b5113cb |
دانلود غزلیات سعدی
دانلود غزلیات سعدی

فرمت فایل: word قابل ویرایش
تعداد صفحات: 199
شرحی از فایل:


اول دفتر به نام ایزد دانا صانع پروردگار حی توانا
اكبر و اعظم خدای عالم و آدم صورت خوب آفرید و سیرت زیبا
از در بخشندگی و بنده¬نوازی مرغ هوا را نصیب و ماهی دریا
قسمت خود می‏خورند منعم و درویش روزی خود می‏برند پشه و عنقا
حاجت موری به علم غیب بداند در بن چاهی به زیر صخره صما
جانور از نطفه می‏كند شكر از نی برگ تر از چوب خشك و چشمه ز خارا
شربت نوش آفرید از مگس نحل نخل تناور كند ز دانه¬ی خرما
از همگان بی¬نیاز و بر همه مشفق از همه عالم نهان و بر همه پید ا
پرتو نور سرادقات جلالش از عظمت ماورای فكرت دانا
خود نه زبان در دهان عارف مدهوش حمد و ثنا می‏كند كه موی بر اعضا
هركه نداند سپاس نعمت امروز حیف خورد بر نصیب رحمت فردا
بار خدایا مهیمنی و مدبر وز همه عیبی مقدسی و مبرا
ما نتوانیم حق حمد تو گفتن با همه كروبیان عالم بالا
سعدی از آنجا كه فهم اوست سخن گفت ورنه كمال تو وهم كی رسد آنجا
ای نفس خرّم باد صبا از برِ یار آمده‏ای مرحبا
قافله شب چه شنیدی ز صبح مرغ سلیمان چه خبر از سبا
بر سر خشم است هنوز آن حریف یا سخنی می‏رود اندر رضا
از در صلح آمده‏ای یا خلاف با قدم خوف روم یا رجا
بار دگر گر به سر كوی دوست بگذری ای پیك نسیم صبا
گو رمقی بیش نماند از ضعیف چند كند صورت بی‏جان بقا
آن همه دلداری و پیمان و عهد نیك نكردی كه نكردی وفا
لیكن اگر دور وصالی بود صلح فراموش كند ماجرا
تا به گریبان نرسد دست مر گ دست ز دامن نكنیمت رها
دوست نباشد به حقیقت كه او دوست فراموش كند در بلا
خستگی اندر طلبت راحت است درد كشیدن به امید دوا
سر نتوانم كه برآرم چو چنگ ور چو دفم پوست بدرد قفا
هر سحر از عشق دمی می¬زنم روز دگر می‏شنوم برملا
قصه دردم همه عالم گرفت در كه نگیرد نفس آشنا
گر برسد ناله سعدی به كوه كوه بنالد به زبان صدا
ینه پاكیزه است و روی تو زیبا روی تو خوش می‏نماید آینه ما
چون می روشن در آبگینه صافی خوی جمیل از جمال روی تو پیدا
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا فراغت از تو میسر نمی‏شود ما را
تو را دراینه دیدن جمال طلعت خوی ش بیان كند كه چه بو دست ناشكیبا را
بیا كه وقت بهاراست تا من و تو به هم به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را
به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی چرا نظر نكنی یار سرو بالا را
شمایلی كه دراوصاف حسن تركیب ش مجال نطق نمانَد زبان گویا را

5,000 تومان